عهدی که با من بستی هیچ ؛ بهانه ی نیامدنت چیست !؟
انگار دیوانه شده ام ... ! همچون مجنونی بیگانه از خویشان _ در دشت کویر خانه که بی آبتر از هر کویری بر زخمه های تنم خودنمایی می کند آشفته ام ... واین بیگانگی _ ترکهای عاری از محبت و تشنه آن را عمیق تر جلوه گر می سازد و من از این همه بی انصافی مینالم ولی تشنگیم رفع نمیشود ... ! زیرا آب هم ؛ آن حیات بخش _ چون عشق تو نیست لطف آن همچون دست تو نیست و فقظ بهانه است به دست دل _ تا خود را به رخ بکشد ... کیا
نوشته شده در پنج شنبه 90/8/5ساعت
4:32 عصر توسط کیا| نظر|
Design By : Night Skin |