عهدی که با من بستی هیچ ؛ بهانه ی نیامدنت چیست !؟
آه اگر بدانی وقتی چشمها و صدایت را از من دریغ میکنی ، چه حالی میشوم !!! و در تمام انتظارهایم برای دیدنت به چه فکر میکردم ؟!! و برای من ساخته شده ایی و اکنون آغوشم را بی تو می یابم و آغوشت را در انتظار دیگری ، چه حالی می شوم !!! انگار دیوانه شده ام _! زمانیست که با تأسف _
اگر بدانی در تمام این مدت ، در تمام این لحظات ،
اگر بدانی وقتی می اندیشم که تو از آنِ منی ، فقط من ،
آه اگر بدانی ...
حالی شبیه پرنده ایی باران خورده که از ترس سینه پهلو ،
کیا
همچون مجنونی بیگانه از خویشان _
در دشت کویر خانه _
که بی آبتر از هر کویری _
بر زخمه های شوره زار تنم خودنمایی میکند آشفته ام !
و این بیگانگی _
تـَرکهای عاری از محبت و تشنه ی آن را _
عمیق تر جلوه گر میسازد ،
و من از این همه بی انصافی می گریم ...
... ... ...
کیا
به ندامت قلبم پرداخته ام
که چه کودکانه _
و چون کاه به باد هوسهای تو _
به رقص درآمده بودم !
رقص مرگ
رقص گمنامی
رقص بیهودگی ...!
کیا
Design By : Night Skin |